سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 بسم‌الله

معلم و شاگرد

خدمات متقابل معلم و شاگرد

 بعد از کلاس کشیدمان بیرون، من و دوستم را و گفت: "عصرهای چهارشنبه، جلسه تفسیر قرآن دارم توی خونه‌م، اگر دوست دارین بیائین. آخرشم یک ساعت تست عربی کار می‌کنم باهاتون." معلم عربی‌مان بود. رفتیم. بیشتر به خاطر تست عربی‌ش. کنکور در راه بود و ما سال سوم دبیرستان بودیم.

*

اتاق چیزی نداشت. یک تاقچه که سری تفسیر قرآن و صحیفه نور رویش ردیف شده بود. و چندتا قاب عکس. بعداً فهمیدیم صاحب‌عکس‌ها شهیدند. یکی‌ش پدر دخترش، یکی برادرش و چندتا هم از فامیل‌هاش.

*

شیفته کتاب های شریعتی بودم. دوره اصلاحات بود و توسعه سیاسی. برگشتنی از مدرسه، نیم‌ساعتی جلوی کیوسک تیترها را می‌خواندم و آخرش دوتا روزنامه برمی‌داشتم و تا شب با همان‌ها مشغول می‌شدم. سلام و توس و جامعه و ایران فردا و البته گل‌آقای عزیز. حتی گاهی کیهان. الان که فکر می کنم می بینم زیاد چیزی هم سردرنمی‌آوردم، اما هیجان داشت پیگیری مناقشات آن روزها. به قول خودش هر 9 روز یک بحران داشتیم!

*

خانم‌هایی که می‌آمدند جلسه اغلب فرهنگی بودند، مدیر یا معلم. معلم عربی، دینی، ریاضی، شیمی. می‌توانستیم راحت سوال‌هایمان را آخر جلسه بپرسیم و این هر بار می‌کشاندمان آنجا. بعداً فهمیدیم اکثرشان نسبتی هم با یک شهید دارند، مادر، همسر یا خواهر. گرداننده اصلی مادر شهید بود.

*

معلم، مطهری را داد دستمان. تفسیر قران مطهری را می‌خواندیم و با درخشش مطهری، شریعتی کم‌کم رنگ می باخت.

*

آن همه مادر و خواهر و همسر شهید یعنی یک دنیا خاطره. یکی از پسرهاش می‌گفت که یکی‌یکی رفته‌اند. یکی از همسرش می‌گفت که دو هفته بعد عقد راهی جبهه‌ها شده. از شهید شریف می‌گفتند که فامیل‌شان بوده. از سیر تحول مجاهدین به منافقین. از امام. از انقلاب. از ساواک. کم‌کم فهمیدیم دنیا فقط همین هیاهوی روزنامه ها نیست. تاریخی بوده، مبارزه‌ای بوده، انقلابی بوده، جنگی بوده. چیزهایی که ما ندیده‌ایم اما باید ازشان بدانیم.

*

دبیرستان ما تمام شد اما معلم توی این سال‌ها معلمی‌اش را می کرد. حالا می‌خواهم از جلسات‌شان گزارش بگیرم. خدمتی هم نیست البته، فقط می‌خواستم تیتر رند شود!  

این مطلب در پارسینه، البته بدون رعایت اصل امانت داری!

 


نوشته شده در  شنبه 89/2/11ساعت  11:3 عصر  توسط زهرا قدیانی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بیرون از نقش
دیدار یار آشنا
به
پراکنده نویسی، یعنی من هستم.
دلار
ساده
کمتر بهتر است
ندارد
درد دلپذیر
طرز تهیه غذای من
بازم آدم های خوب شهر
[عناوین آرشیوشده]